قانون برده‌داری در ایران باید لغو گردد!
قانون برده‌داری در ایران باید لغو گردد!

قانون برده‌داری در ایران باید لغو گردد!

کاویان کامدین

 

قبل از هر چیزی از طرف خود و تمام رفقای که در سنگر مبارزاتی قرار دارند، در آستانه‌ی نخستین سالروز قتل ژینا، از طرف ماموران امنیتی رژیم غاصب، ضمن تسلیت به خانواده، بستگان و جامعه‌ی آزادیخواه کُردستان ایران، ابراز همدردی می‌کنیم و همچنین عهد می‌بندیم که یاد و خاطره ژینا و تمام شهدای راه آزادی را در مبارزات انقلابی زنده نگه خواهیم داشت و شهدای راه آزادی و برابری، همچنان روشنگر راه مبارزاتی ما خواهند بود. شکی نیست تمام کسانی که در مبارزه علیه ستم جان باختند، شهدای راه آزادی و برابری هستند و آنان نه برای خود، بلکه برای نسل‌های آینده در ایرانی آزاد و دمکراتیک جنگیدند و به مقام والای شهادت رسیدند. ما طی انقلاب شاهد خالصانه‌ترین فداکاری و خودگذشتگی‌هایی بودیم که فقط در فضای انقلابی می‌توان دید. طی روزها و ماه‌های انقلاب و اعتراضات، زنان و جوانان کُردستان و ایران با دست خالی به مقابله با ارتش چنگیزی رفتند، قهرمانانه جنگیدند و شرافتمندانه جان باختند. این شهدای گرانقدر همیشه روشنگر راه انسانیت ما خواهند بود.

دانش تاریخ می‌نوسید که دوران برده‌داری بسر رسیده است و ما شهروندان آزاد جهان قرن ۲۱ هستم. حتی دانش تاریخ مدرن مدعی است که پس از دوران باستان و قرون وسطا، دوران برده‌داری فروپاشیده و ما پس از قرن ۱۶ میلادی از یوغ بردگی نجات پیدا کرده و در جهانی آزاد زندگی به‌ سر می‌بریم. اما این یک دروغ محض دانش تاریخ مدرن است و از هیچ پایه‌ و اساسی برخوردار نیست. ما در جهان عصر مدرنیته‌ی سرمایه‌داری، یعنی در «دوران ارباب‌ها و برده‌های مدرن» زندگی می‌کنیم. فقط کافی است تفاوت میان برده‌داری دوران باستان را از برده‌داری دوران مدرن، دریابیم. آن وقت است که پرده‌ی مه‌آلود ایدئولوژیک نظام از پیش چشمانمان برداشته خواهد شد و با چشم دل خواهیم توانست حقیقت عصرمان را هرچه بهتر ببینیم. قانون برده‌داری فراگیرتر، ژرف‌تر و گسترده‌تر از دورانی است که به صورت رسمی نام «دوران برده‌داری» بر آن نهاده بودند. آنچنان عمیق و فراگیر است که کسی در این جهان احساس بردگی ندارد، چون همه شبیه هم هستند. اگر در دوران باستان برده‌ها از ظاهرشان قابل شناسایی بودند و به سهولت می‌شد از «شهروندان آزاد» تفکیک‌شان داد، در عصر مدرن بە صورت ظاهری، تشخیص برده‌ها از ارباب‌ها و انسان‌های عادی، بسیار دشوار است. چون کسی زنجیری به گردن ندارد، یا اینکه میدان برده‌فروشی وجود ندارد تا قادر به این کار شویم. تمام جهان در عصر مدرنیته‌ی سرمایه‌داری میدان برده‌فروشی، زندانی عظیم، بدون زنجیر، بند و عاری از تمام چیزهای است که روزگاری نماد برده‌ و برده‌داری بودند. حتی در عصر ما همه عنوان شهروندان آزاد دارند.

ایران نمونه‌ی بارز این میدان برده‌داری است. کشوری که در آن هنوز هم به صورت رسمی «قانون برده‌داری» بر آن حکمفرماست و قانون اساسی این کشور، مطابق دوران برده‌داری با تفاوت‌های ظاهری تنظیم و تدارک شده است. لزومی نیست که از برده و برده‌داران جهان غرب کلامی بر زبان بیاوریم. چون ایران به صورت نمایان‌تری این تابلوی دهشت‌انگیز را به نمایش می‌گذارد. طی یک سال‌ گذشته‌، آنچه به وقوع پیوست، در هم شکستن امپراتوری ترس برده‌داران و یا همان ارباب‌های رژیم، با شعار «زند، زندگی، آزادی» بود!

یک سال از اعتراضات سراسری ایران گذشت که به عنوان رویدادی شکفت‌انگیز در تاریخ معاصر ایران به ثبت رسید. اطمینان دارم که به نام مردم، ساکنین ایران و تمام مشارکت کنندگان در این حماسه‌ی جانانه، همه احساس افتخار می‌کنند و نسل‌های بعدی با قصه، داستان و آوازهای برخواسته از این واقعه‌ی تاریخی در آغوش مادرانشان بزرگ خواهند شد. اما شعله‌های این آتش هنوز هم فروکش نکرده است و همچنان زیر خاکستر، فروزان است. به نام تمام ایرانیان، آزمونی تاریخی را از سر گذراندیم. طغیان خشمی که از همیاری و احساس نزدیکی مردمان زیر ستم که با قتل ژینا، دختر کُرد و غریبه در شهر تهران از جانب جلادان خون‌آشام به قتل رسید،  یک شبه کاسه‌ی صبر همه به سر رسید و طغیان خشم، کوچه و خیابان‌های سرتاسر ایران را در بر گرفت. این عصیان برده‌ها در زندان پهناور ایران، تحت زندانبانی جمهوری اسلامی بود! عنوانی که به خوبی ارتباط تمام طرفین نظام برده‌داری در جهان باستان را بازگو می‌نماید.

در طول تاریخ هیچ قیامی کاملا به صورت خردمندانه انجام نشده است، تمام شورش‌ها و قیام‌های طول تاریخ بشریت کاملا به صورت خردمندانه برنامه‌ریزی نشده‌اند. حتی جنبه‌ی احساساتی قیام‌ها و شورش‌ها همیشه کفه‌ی سنگین ترازو را تشکیل داده‌اند. چون انقلاب زمانی طغیان می‌کند که هیچ راه خرمندانه‌ای برای تغییر وضع موجود باقی نمانده و تمام این راه‌ها به بن‌بست ختم شده باشند. آنجاست که خرد از حل مشکلات عاجز می‌ماند، زبان‌ها بند می‌آیند و دیگر کلامی برای گفتن نیست. همه‌چیز عاری از معنا و مفهوم می‌شود و احساسات کنترل اوضاع را به دست می‌گیرند. زبان انقلاب‌ها، اساسا زبان شعر و آواز است، زبان بی‌زبانی، زبان عمل و یا همانا زبان دل است. در انقلاب‌ها این دل‌ها هستند که سخن می‌گویند، از کلمات و جملات  اسلحه و از فقدان معنا و مفهوم زندگی، معنا و مفاهیم تازه‌ای می‌سازند.

ستم و زورگویی، ژست‌، لحن‌ و سخنان طعنه‌آمیز و تهدید‌آمیز نظام و مرد اول کشور که کل یک جامعه‌ی ۹۰ میلیونی را به تمسخر ‌می‌گرفت و تحقیر می‌کرد؛ این خشم طغیان کرده و آتش فروزان را در دل‌ها هرچه بیشتر شعله‌ور ساخت.

مرد اول کشور، مخالفان و معترضان را «یک مشت اغتشاشگر» خواند. بجای پرداختن به وظایف و مسئولیت خود و به عنوان «رهبر مملکت» تعریفی که خود از خود کرده، جز خود همه را مهره‌ی اسرائیل و آمریکا خواند. جوانان و نوجوانانی که فقط در کتاب‌ها و فیلم‌ها نام اسرائیل و آمریکا را شنده‌اند و حتی شناخت کافی از این مفاهیم ندارند را «جاسوس، مزدور و یا در بهترین حالت، اغتشاشگر» خطاب کرد.

برخی‌ها این قصه‌ی تلخ مردم ایران را «انقلاب ژینا»، برخی‌ها «اعتراض»، برخی‌ها «خیزش و قیام» و برخی‌ها هم «اغتشاش و توطئه» خواندند. بدون شک هر عنوان، در تناسب با جایگاه و خواستگاه تعریف‌کننده، صحت دارد و همگی با در نظر گرفتن موقعیت جناح‌های که این تعاریف را ارائه دادند، با حقیقت ارتباطی تنگاتنگ دارند. اما سرهم رفته، همگی کل حقیقت نیستند. هر یک بخشی از قصه را بازگو می‌کنند و بهتر آن است که بگویم سهمی از حقیقت دارند، اما کل حقیقت نیستند.

همچنان که در اول نوشتار هم اشاره کرده بودیم، کل حکایت و یا اصل داستان، «قصه‌ی برده‌ها با برده‌دارها» در مزرعه‌ و ممالک صاحبان برده است! این تعریف بسیار وقعبینانه‌تر و نزدیک‌تر از تمام چیزهای است که جناح‌های سیاسی از واقعیت تعریف می‌کنند. با این تفاوت که تمام جناح‌های سیاسی بعد از ساقط کردن رژیم موجود، انگیزه‌ی صاحب شدن و برده‌دار شدن بر ممالک با تمام برده‌های داخل مزرعه را دارند، در صورتیکه «زن، زندگی، آزادی» چنین هدف و انگیزه‌ای نداشت و ندارد. تنها انگیزه و آرمان «زن، زندگی، آزادی» هراس و خشم از دست نظام برده‌داری است و «مخالفان نظام برده‌داری»! چون کسی که خود زمانی برده‌ نبوده باشد، نمی‌داند و نخواهد دانست که یک برده چه حسی دارد! مگر اینکه روی تن وی، اثری از داغ‌ شدن، شلاق و تازیانه وجود داشته باشد. اکثر اقشار جامعه جنگ خویش را با رژیم حاکم بر ایران، جنگ ضد برده‌داری و قانون برده‌داری دانستند و اعلام نمودند با هر نظامی که بوی برده‌ و برده‌داری از آن بیایید، به جنگ برخواهند خواست و از تمام برده‌ها ارتشی آزاد و ضد نظام برده‌داری تشکیل خواهند داد.

کشور و حاکمیتی که در آن مردمانش به جای آرزوی خوشبختی و شادمانی، آرزوی مرگ از دست انسان‌های عاری از انسانیت می‌کنند، آینده‌ای ندارد. درست مانند ساکنانش که چیزی برای از دست دادن ندارند. از این نظر می‌توان گفت هم رژیم حاکم و هم مردمان آزرده و دل‌ شکسته‌ی ایران، هر دو چیزی برای از دست دادن ندارند. هر دو نیز به آخر خط رسیده‌اند. نظام حاکم برای حفظ بقا با مردم، ملل، زنان، جوانان و نوجوانان و تمام ساکنین ایران در حال جنگ است  و به قتل می‌رساند، اما مردم برخلاف رژیم، برای زندگی مقاومت می‌کنند!

یک کشور خراب شده را می‌توان از نو احیا نمود، اقتصاد ویران شده را می‌توان از نو احیا کرد، تمام زیرساخت و روساخت‌های نابود شده‌ی یک مملکت را می‌توان از نو احیا نمود، اما وقتی حیثیت و شرافت اخلاقی و سیاسی رژیمی بر باد فنا رفته باشد، هرگز احیا شدنی نیست! این درست است که رژیم قدرت قهریه را به دست دارد، نظام قضایی کشور را به دست دارد، زندان‌ها، اعدام، شکنجه و تمام ابزارهای رعب و وحشت را به دست دارد، اما تمام این‌ها نمی‌توانند شرافت و حیثیت سیاسی و اخلاقی بر باد رفته را یک بار دیگر باز گردانند. نظام‌های سیاسی زمانی به خط آخر می‌رسند که مشروعیت سیاسی و اعتبار اخلاقی‌شان را از دست داده باشند.

در علوم سیاسی ذات هر رژیم سیاسی، بر اساس اعمال سیاسی و اجتماعی آن رژیم سنجیده می‌شود. یعنی ذات و فطرت نظام‌های سیاسی ازلی و ابدی نیستند. با در نظر گرفتند کارنامه‌ی قضایی و سیاسی یک سال گذشته‌ی رژیم و بلاهای که بر سر جامعه‌، هنرمندان، فرهنگیان، دانشجویان، جوانان، نوجوانان و حتی کودکان آورد، برخلاف تمام تبلیغاتی که دستگاهای رژیم انجام می‌دهند، چهره‌ی واقعی نظام طی این دوران سخت به صورتی بسیار واضح آشکار شد. خلاصه اینکه اعمال رژیم، درصد کوچکی از فطرت نظام سیاسی حاکم بر ایران را به نمایش گذاشت.

جنایتکار، قاتل، شکنجه‌گر، زن‌ستیز، انسان‌ستیز و دشمن با تمام زیبایی‌های زندگی!‌ این صفات برخواسته از حوادث کوچه‌ها و خیابان‌ها هستند. چون آنانی که به کوچه‌ و خیابان‌ها آمدند، هیچ سلاحی به دست نداشتند و غیرنظامی بودند. یعنی رژیم با مردم غیرنظامی و با مجهزترین ابزارهای نظامی، قضایی و پلیس‌های ضد بشر  در مقابل مردم جنگید. تنها سلاح مردم اندیشه، شعار و زبان نقد از رژیم و وضع موجود در ایران بود.

نافرمانی، اعتراض، تظاهرات و نقد از رژیم حق مشروع و دمکراتیک مردم است که هیچ وقت نباید دست از آن کشید. حتی کودکان نیز، وقتی با رفتارهای ناهنجار والدین مواجه می‌شوند، نافرمانی می‌کنند. این چه رژیم سیاسی است که حتی حق اعتراض را به رسمیت نمی‌شناسد؟ کوچک‌ترین نقد، اعتراض و تظاهرات مسالمت‌آمیز را به خونریزی می‌کشد؟ رژیمی که به خود اطمینان داشته باشد، چه دلیلی دارد که خود را با تمام مردم درگیر کند؟ اگر دست رژیم آلوده به جنایت نیست و به مردم اطمینان دارد، چرا این همه تهاجمی، شرور و جنگ‌افروزی می‌کند؟ چرا برای ترمیم اعتبار از دست رفته این همه سرمایه مالی، سیاسی و اداری صرف اربعین ‌می‌کند؟ مگر از سر درماندگی و حقارت باشد! هرچند شک دارم نهادها و دستگاهای رژیم درکی از این جملات داشته باشند ، اما تمام این‌ها صرفا از سر مخالفت بیان نمی‌گردند، بلکه واقعیاتی هستند منطقی، علمی و کاملا قابل توجیه که حتی بالاترین مقاوم ارشد نظام نیز، قادر به انکار آن نیست. مگر اینکه کتمان کنند!

رژیم سخت در اشتباه است، ایران به آزادی و دمکراسی نیاز فوری دارد. اینکه جامعه خواستار آزادی و دمکراسی است، این تهدیدی علیه نظام نیست. تهدید که هیچ، حتی با باز گشودن درهای آزادی سیاسی و اجتماعی، رژیم خود را نیز از مرگ حتمی نجات خواهد داد. خرد، منطق و دانش سیاست چنین حکم می‌کند. رفتار رژیم حتی در تناسب با منطق و دانش سیاسی هم نیست و این هرچه بیشتر بر خشم مردم می‌افزاید. چرا باید حجاب را به یک معضل و بحران بزرگ سیاسی کشوری تبدیل کرد؟ کدام منطق و فهم سیاسی این خشونت بی‌حد و مرز رژیم را در مواجه با مسئله‌ی حجاب توجیه می‌کند؟ آیا نهاد، شخصیت و جناحی خردمند با عقل سلیم در این رژیم وجود ندارد؟ یا اینکه حتی خودی‌ها نیز جرات بیان این حقایق را در برابر مرد اول کشور ندارند؟

 

کُردها و کُردستان پیام‌آور آزادی و دمکراسی برای ایران‌اند!

برای همیشه نمی‌توانید ملتی را در دام اسارت قرار دهید و انتظار داشته باشید که هیچ واکنشی نسبت به شما نشان ندهد. آن هم اگر شما در تمام حوزه‌های زندگی روزمره به عنوان برده‌دار و ارباب در مقابلش ظاهر می‌شوید، دیگر چه انتظاری از جوانان، زنان و نوجوانان آن جامعه دارید؟ جامعه‌ای که حتی حق تکلم به زبان مادری خود را ندارد، حق ندارد نام دلخواهش را بر کودکانش بگذارد، حق ندارد با تاریخ، فرهنگ و هویت اجتماعی و تاریخی خود فرزندانش را آموزش دهد. حتی حق ندارد اختیار کوه، دشت، اقتصاد و خانه‌ی خود را هم در دست داشته باشد؟

قطع‌یقین انگیزه‌ی رژیم از تجزیه‌طلب عنوان کردن کُردها و چهره‌ای که می‌خواهد از جامعه‌، فرهنگ و تمدن کُردستان در میان افکار عمومی بسازد، بوی جنگ‌افروزی، دشمنی و نیت شر می‌دهد. هرچند در این امر تلاش‌های رژیم موفقیت‌آمیز نبودند و ایرانیان «کُردستان را چشم و چراغ ایران» عنوان کردند. اما باید افکار عمومی کُردستان اهداف پشت پرده‌ی رژیم را در این گونه تبلیغات بسیار نیک درک کند و در مقابل این لحن تهدید‌آمیز سران رژیم، برای هرگونه حمله آمادگی کامل داشته باشد. چون در ایران پس از زنان شرافتمند و مبارز، این کُردهای مقاوم و شرافتمند هستند که دولت و رژیم نسبت به آنان کینه به دل گرفته و دنبال انتقام‌جویی است. هرچند جامعه‌ی کُردستان هرگز نیت تجزیه‌ی ایران را نداشته و نخواهد داشت، اما اگر رژیم به صورت مستمر بر این امر پافشاری می‌کند و مصرانه این برچسب را بر کُردها می‌زند، شکی نیست که می‌خواهد زمینه را برای حمله به کُردها فراهم سازد و از این طریق جنایت‌های جدید خود را توجیه نماید.

کُردها دارای تاریخی مشترک با دیگر ملل ایران هستند و هیچ گاه، حتی اگر رژیم بخواهد نیز، آنان قصد جدا شدن از ایران را ندارند، آنچه افکار عمومی کُردستان می‌طلبد، به رسمیت شناختن فرهنگ، زبان، تاریخ و تمام عناصر اجتماعی و ملی آنان است، نه چیز دیگری!‌ قطع‌یقین سران رژیم بسیار بهتر از هر کسی با جامعه، فرهنگ، تاریخ و تمدن کُردستان آشنایی دارند، و تلاش آنان جهت نشان دادن کُردها به عنوان جامعه‌ای تجزیه‌طلب، خشونت‌طلب و تهدیدآمیز، بسیار هدفمند و از سر دشمنی است. برای همین یکی از پایه‌ای‌ترین رکن مبارزاتی ما جوانان و نوجوانان کُردستان، باید فاش کردن برنامه‌ و اهداف رژیم باشد.

به عنوان مثال کُردها نمی‌خواهند مانند رژیم حاکم، رفتاری وحشیانه با زنان داشته باشند. در تاریخ، فرهنگ و تمدن کُردستان مردسالاری آنچنان ریشه‌ای و عمیق نیست. هرچند عناصر ایدئولوژیک خارجی بذرهای آن را به داخل جامعه‌ی کُرد آورده‌اند و نمی‌توان منکر مردسالاری در جامعه‌ی کُردستان شد، اما نظامند، ریشه‌ای و فرهنگی نیست. هیچ جامعه‌ای رویکردی خصمانه با زنان ندارد. برعکس این رژیم‌های هژمونیک و بینادگرا هستند که «زن‌ستیزی» را در جامعه ترویج می‌دهند. چرا باید این جامعه حتمی همان رویکردی را داشته باشد که رژیم نسبت به زنان دارد؟ شاید کُردها (یا هر جامعه‌ی ملی و مذهبی دیگری در ایران) بخواهند قوانین محلی خاص خود را وضع کنند! آیا این امنیت ملی را به خطر میاندازد، ایران را تجزیه خواهد نمود؟ آیا اگر بخواهد رفتاری انسانی داشته باشد، رژیم خواهد پذیرفت؟ شاید جامعه‌ی کُردستان بخواهد احکام برده‌داری و در راس آن، حکم اعدام را در کُردستان اجرا نکند؟ آیا در این صورت، باید به عنوان دشمن تعریف گردد؟

آزادی تهدید نیست، بنیادگرایی و افراطی‌گرایی رژیم را به فرسایش ‌کشاند!

همه می‌دانیم که رژیم هیچ پاسخ منطقی برای این جنس از پرسش‌ها ندارد و اساسا با کلی گویی و زبان تبلیغاتی به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. چون پاسخی ندارد تا به جامعه، فرهنگ و افکار عمومی ایران بدهد، تهمت و برچسب می‌زند!

برخلاف آنچه در مورد کُردها بیان می‌شود، این جامعه، فرهنگ، تاریخ، سرزمین و مردم کُرد است که همیشه تحت وحشیانه‌ترین حملات رژیم‌های حاکم بر ایران بوده و هست! کُردها بجز دفاع (هرچند در این حوزه‌ هم چندان موفق عمل نکرده‌اند) از شرافت و حیثیت ملی و اجتماعی خود، هرگز تهدیدی برای هیچ رژیمی نبوده و نیستند. بلکه همیشه تحت تهدید قرار گرفته‌اند!

باید از این پس، جامعه، افکار عمومی، جوانان و نوجوانان کُرد هرچه بهتر قادر به دفاع از خود و ارزش‌های ملی و فرهنگی خود باشند. چون تحت تهدید نسل‌کشی و قتلعام همیشگی قرار دارند. رژیم هیچ انعطافی نسبت به حقوق این جامعه از خود نشان نمی‌دهد و همیشه با قاطعانه‌ترین شکل ممکن، به خواست، انگیزه و نیازهای عادی کُردها پاسخ داده است. پس باید خود سرنوشت خود را تعیین نمایند.

در طول تاریخ هیچ وقت تهدیدهای خارجی نتوانسته‌اند یک نظام سیاسی را با خطر سقوط و فروپاشی مواجه کنند. مگر اینکه تهدیدهای خارجی و داخلی مترادف و متقارن با هم قرار گرفته باشند. اگر نظام حاکم بر ایران از نظر داخلی به صورتی دمکراتیک و آزادانه مدیریت می‌شد، شکی نیست که هیچ خطر خارجی نمی‌توانست سرزمین و حتی رژیم حاکم را به زانو در بیاورد. مگر اینکه خلاف این باشد. جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق نمونه‌ی معاصر این واقعیت است. چون ملت هنوز به رژیم امید داشتند، در جنگ مشارکتی فراگیر داشتند، رژیم صدام حسین با تمام حمایت‌های جهانی در مقابل ایران پیروز نشد، هرچند که ایران نیز پیروز نشد، اما ایران اشغال هم نشد و توانست از تمامیت ارضی خود در مقابل تعارض خارجی دفاع کند. اما وضعیت حال چنین نیست و رژیم حمایت جامعه‌ی ایران را از دست داده است. پس خردمندان و عقل کل‌های رژیم باید این سوال را از خود بپرسند، آیا چه چیزی عامل تهدید اساسی نظام است؟

برخلاف تصور رژیم شکی نیست اگر در ایران آزادی و دمکراسی وجود داشت، حال و روز نظام و سران نظام اینچنین نمی‌بود. پس باید در امر سیاست اشتباه نکرد، یا اینکه با عوامفریبی سعی نکنند اغتشاش ذهنی بسازند و افکار عمومی را منحرف سازند. جز خود رژیم، کسی در برابر وضعیت موجود، مسئول نیست، بجای برچسب زدن به دیگران باید اعمال چهل ساله‌ی خود را با جامعه، ملل و اقشار مختلف ایران تحت سوال ببرند. آیا واقعاً خودشان هم باور دارند که این همه اعدام، هیچ پیامد و واکنش اجتماعی و سیاسی‌ای را در بر نخواهد داشت؟ آیا کسانی که به دار آویخته می‌شوند، پدر، مادر، برادر، خواهر، دوست و آشنایی ندارند؟ آیا این همه اهانت به زنان در ملا عام و در انظار عمومی، احساس جامعه را جریحه‌دار نخواهد کرد؟ آیا این جامعه روزی حساب تمام این‌ها را نخواهد پرسید؟ آیا واقعاً رژیم چنین تصوری از جامعه دارد؟ آیا هیچ درکی از واقعیات جامعه‌شناختی ندارند؟

با این سیاست‌ها و این رویکرد سیاسی در مقابل جامعه، قیام و اعتراض که هیچ، باید رژیم در انتظار زمین‌لرزه‌های پرقدرت‌تری باشد. دانش جامعه‌شناسی و روانشناسی اجتماعی این واقعیات را  اثبات و اجتناب‌پذیر می‌داند. برخلاف آنچه رژیم از جامعه انتظار دارد، نبود قیام و اعتراض در اینچنین فضای اجتماعی، جای تعجب است؛ و تنها راه برای خروج از این بحران، آزادی و دمکراسی اجتماعی است. دشمن نیز، بنیادگرایی و افراطی گرایی…

در نتیجه سیاست‌های سرکوب‌گرانه و تبعیض‌آمیز در بابت مسائل ملی، مذهبی، جنسیتی و تمام حوزه‌های اجتماعی و همچنین نبود یک فضای باز سیاسی، عوامل اساسی به وجود آمدن چنین شرایطی در ایران هستند. چون این عوامل هنوز هم از میان نرفته‌اند، پیش‌بینی نمی‌شود که این آتش به این زودی، خاموش شود. زود یا درنگ، مسالمت‌آمیزانه یا خوشونت‌آمیزانه تنها راه برون رفت از بحران موجود، آزادی و دمکراسی است…

 

مرگ بر برده‌داری، زنده باد آزادی…

 

 

مطالب مرتبط